هجوم پاییز
رفتی و ماه چهارده آن شب هلالی شد
از سفر ها مان برکت نان نیزخالی شد
در باغهای واژه و شعر و سرود نها
پنداشتی یکباره در جاخشکسالی شد
وقتی تو بودی قلبها لبریز گفتن بود
با رفتنت حتی زبان محکوم لالی شد
بارفتنت برگ درختان روبه روخشکید
پاییز هم کم کم رفیق این حوالی شد
رفتی و چندی آرزوی دیدنت کردم
اما گذشت عمری ودیدارت خیالی شد
زهراآرین نژاد
نظرات شما عزیزان: